هستیهستی، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره
هلناهلنا، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

فرشته های آسمانی مامان و بابا ، هستی و هلنا

آب

جیگر طلای مامان دیگه کم کم از یه جا میگیری و کاملا رو پاهات می ایستی . خیلی بلا شدی دیشب میخواستی از مبل بری بالا ، عاشق نانای کردن هستی و منتظری یه ریتم کوچولو بیاد و شروع کنی به فنر زدن و نیشتم تابناگوشت باز میشه . قربونت بشم . دوشنبه هفته پیش برای اولین بار آب گفتی . الان وقتی آب میخوای و لیوان دست من می بینی که دارم میخورم میگی آب . چند روزیه حرف ق رو تمرین میکنی و اونقع و قاقا و آقا میگی . خیلی عاشقتیم دختر باهوش و عسل طلای مامان و بابا ...
15 بهمن 1391

دختر باهوش

گل دخترم خیلی ماشاا... ماشاا.. خیلی باهوشه . دیروز موبایل باباجونو گرفته بود دستش و میزاشت دم گوشش . قربونت برم که میدونی اون برای چه کاریه . لیوان های برچ هوشش رو که تو هم می کنم قشنگ با دست چپش میگیره و با دست راستش دونه دونه از تو هم درشون میاره ، به آخریشم که میرسه با هر دو دستش تست میکنه که تموم شده بعد خوشحال پرتشون میکنه و برای خودش دست میزنه . یه کار جدید دیگه هم اینه که یاد گرفته توپ که دستش میدی پرت کنه ولی هنوز خیلی خوب نمیدونه باید چه جوری باهاش بازی کنه . حلقه هاشم دونه دونه از تو جاش درمیاره قبلا چپشون می کرد تا همشون بریزه ولی الان یکی یکی از بالا در میاره . دیگه خیلی دوست داره همش وایسته . مدام رو دو زانو میشینه و...
9 بهمن 1391

اولین تلاش برای ایستادن

 دخترم ماشاا.. خیلی اجتماعی شده . عاشق مهمونه و دوست داره وسط مهمونا بشینه . اینم دخترم در روزی که مامان سوری جلسه قرآن داشت . دخترم 23 دیماه برای اولین بار رو دو زانو سعی کرد از جایی بگیره و بلند بشه . جیگر طلا عاشق اینه که بره زیر میزی که مامان سوری روش نماز میخونه بشینه . ...
2 بهمن 1391

مهندس برق

هستی کوچولوی ما خیلی شیرین شده و وابسته. همش میگه از یه متری من دور نشید . عاشق سیم هستش و هر جا که یه سیمی آویزون ببینه سریع میره سراغش . فکر کنم میخواد مهندس برق بشه دخترم . ...
14 دی 1391

اولین ها

دختر خوشگل ما اواخر آبان حالت چهاردست و پا گرفت و سعی کرد رو زانوهاش بلند بشه و به جلو بره و چهارشنبه 1 آذر سعی میکرد از حالت چهار دست و پا بشینه . با روروئکش از این طرف به اون طرف میره و یاد گرفته چه جوری به اهدافش برسه . جمعه 10 آذر هستی جون ما برای اولین بار سوپ مرغ خورد . شنبه 18 آذر برای اولین بار تخم مرغ خورد . سه شنبه 21 آذر دختر خوشگلم برای اولین بار خودش تونست از حالت چهاردست و پا بشینه . اینم دختر خوشگلم در شب یلدا تولد دخترعمه آیناز وقتی سفره پهن میشه همش میخواد بپره وسط سفره و به همه چیز دست بزنه و ما هم میخوایم بخوریمش اینم خوابیدن گل دختر ما   ...
7 دی 1391

سه ماه دوم

هستی جونم پنجشنبه نهم شهربور 91 با مامان جون و مامان و بابا رفت موزه حیات وحش هفت چنار و برای اولین بار به سمت چپ چرخید . دختر گلم اوایل شهریور یاد گرفت دستش رو بندازه زیر بالشتش و دهنشو بچسبونه به اون و بخوردش اینم عکسش در 13 شهریور دختر خوشگلم در تاریخ 18 شهریور در حال خوردن دندون گیرش اینم عکسش در یکم مهر که رفته میزو بغل کرده یازدهم مهر ماه هستی چوجو با مامان جون و خاله محبوبه و خاله وحیده و مامانش رفت جشنواره گردشگری تو کاخ سعد آباد دخترم وقتی از خواب پا میشه سریع برمیگرده و کلی خوش اخلاقه بیست و دوم مهر ماه هستی کوچولو با مامان و باباش رفت جشنواره غنچه های شهر در برج میلاد سوم آبان ماه 91 گوش...
21 آبان 1391

سه ماه اول زندگی دخترم

27 اردیبهشت برای گل دخترم شناسنامه گرفتیم . 5 خرداد آتا جون برای دختر ما قربانی کرد . 20 خرداد دخترم برای اولین بار گردش تفریح با مامان جون و بابا جون و خاله ها و دایی و عمو رفت آبشار تهران 2 تیر برای اولین بار رفتم خونه خاله محبوبه و 21 تیر برای اولین بار رفتم خونه عمه لیلا و 13 مرداد برای اولین بار رفتم خونه عمه لعیا اینم یه عکس از دخترم بعد از حمام دخترم برای اولین بار تو تخت خودش که بابای مهربونش درست کرده لالا کرد اینم سه ماهگی دخترم   ...
21 مرداد 1391
1